
ای دوست به پهنه قلب خسته ام نوری بیفشان که بی نورت مرده ای بیش نیستم
دستم را بگیر و به زلال روشن آنسوها پروازم بده که بی پرواز خاکی خسته ای بیش نیستم
ای لطافت آبی !
نگاه مهربانت را به من بیفکن و اشکهای گرمم را از گونه های سردم پاک کن که سخت سوزان است دلم را.
دیریست که دریافته ام که بی تو هیچ هیچ هیچم. حتی اگر یار مهربانی دستم را به گرمی بفشارد.
پس تو دستم را به گرمی بفشار که سخت محتاج توام.